غصه نخور من آن را از تو جدا می کنم!!!
يادي از استاد
استاد مطهري مي گويد: «از استاد خودم، عالم جليل القدر، مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقا شيرازي ـ اعلي الله مقامه ـ که از بزرگ ترين مرداني بود که من در عمر خود ديده ام و به راستي نمونه اي از زهاد و عباد و اهل يقين و يادگاري از سلف صالح بود که در تاريخ خوانده ايم، جريان خوابي را به خاطر دارم که نقل آن بي فايده نيست… .
ايشان يک روز ضمن درس، در حالي که دانه هاي اشکشان بر روي محاسن سفيدشان مي چکيد، اين خواب را نقل کردند. فرمودند: در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است. مردن را همان طوري که براي ما توصيف شده است، در خواب يافتم؛ خويشتن را جدا از بدنم مي ديدم و ملاحظه مي کردم که بدن مرا به قبرستان براي دفن حمل مي کنند. مرا به گورستان بردند و دفن کردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران که چه بر سر من خواهد آمد؟
ناگاه سگ سفيدي
عدل الهي، مرتضي مطهري، قم، انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1357، صص 250 ـ 251.
واي به حال کساني که سيد الشهداء (ع) دستشان را نگيرد! اينجاست که بايد گفت:
اي دريده پوستين يوسفان
گرگ برخيزي از اين خواب گران
گشته گرگان يک به يک خوها تو
مي درانند از عضب اعضاي تو
زآنچه مي بافي همه روزه بپوش
زآنچه مي کاري هم روزه بنوش
چون زدستت زخم بر مظلوم رُست
آن درختي گشت و زان زقُّوم رُست
اين سخنانهاي چو مار و کژدمت
مار و کژدم مي شود گيرد دمت
مثنوي مولوي، صص 253 ـ 254