صبیحه موسسه آموزش عالی -حوزوی امام حسین علیه السلام یزد

وبلاگ علمی -پژوهشی صبیحه

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اسیر محبت

21 خرداد 1391 توسط جعفری ندوشن

این داستان رو خوندم تصمیم گرفتم همه دوستان هم بخونند چون پر هست از نکته اخلاقی  اما داستان

راستش اسم واقعي اونو نمي‌دونستم، از وقتي كه ديدمش، يادم مياد بهش مي‌گفتن آتيش، آخه خيلي شر بود و اهل جارو جنجال. اهل محل، هركدوم تو آلبوم خاطراتشون حداقل چند تا خاطره از اونو كاراي شرش داشتن و لاتاي محل هم حسابي تحويلش مي‌گرفتن و پيشش لنگ مي‌انداختن، لب تر مي‌كرد هر كاري مي‌خواست براش مي‌كردن.
عجيب بود. اينجاکجا و اون كجا. از اينكه يه دفعه تو صف غذاي جبهه اونو ديده بودم داشتم شاخ در مي‌آوردم. ما كه تو محل هم با يكديگر هم كلام نشده بوديم تو چشماي يكديگر خيره شده بوديم. يه لحظه تمام فيلم‌هاي آتيش در ذهنم مرور شد. اون هم كه مي‌دانست پروندة زندگي‌اش تو دستمه و از الف تا باي كاراش رو مي‌دونم كمي مكث كرد.
ظرف غذايش كج شده بود و شرشر خورشت‌هايش روي زمين مي‌ريخت. زير چشمي نگاه ريزي به چپ و راستش كرد، بعد چند قدمي جلو آمد و با آن صداي لاتي‌اش گفت:به به ببين كي اينجاست، بچه محل خودمونه. كرتم به مولي، پوتينتم، ويتامين نگاهت منو كشته بعد نزديك شد و دم گوشم گفت: شتر ديدي چي؟ نديدي!


++++

من كه نمي‌دانستم خوابم يا بيدار گفتم: نالوطي اينجا، توي جبهه چكار مي‌كني؟ با سرفه‌اي گلويش را صاف كرد و گفت: والا همه جا رو كه ديده بودم، گفتم اينجا رو هم ببينم، جون تو هم سير چي هم تماشا. بعد تو چشمام خيره شد و گفت:خوب با اجازة نكير و منكر، يا علي زت زياد.
او رفت اما سيل هزار و يك سؤال و احتمال به ذهنم سرازير شد. با خودم گفتم: نمي‌زارم دست از پا خطا كني. دستتو رو مي‌كنم. از اين قصه روزها سپري شد. ايام فاطميه آمده بود. من كه سرم حسابي شلوغ بود حيفم آمد براي لحظاتي هم كه شده در جمع برو بچه‌هاي عزادار شركت نكنم.

شبي به حسنيه رفتم جمع زيادي حاضر بودند.بازار عزاي خانم فاطمة زهرا مشترياني زيادي داشته است به دنبال جاي خالي مي‌گشتم، يك نفر كه بلند شده بود به من اشاره كرد جاي او بنشينم.با عجله خودم را به آنجا رساندم. زير چشمي نگاهي اين طرف و آن طرف كردم تا ببينم از دوستان كسي حاضر است كه ناگهان آتيش رو ديدم.

سريع يقة اوركتم رو بالا كشيدم و كمي چرخيدم تا مرا نبيند. با خودم گفتم: خيلي زرنگه، اومده تو دل بچه‌هاي پاك جا باز كند و دام شكارش رو پهن كند. نه جونم اگه تو آتيشي،‌ باش من هم به قول بچه‌ها گفتني جواد دنده‌اي‌ام. اون شب از دعا چيزي نفهميدم كه متوجه شدم سفرة عزا برچيده شده است.

بقیه داستان رو از اینجا بخونید

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: عمومی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

وبلاگ علمی -پژوهشی صبیحه

این وبلاگ با هدف ارتقآء روش تحقیق طلاب با اهداف زیر فعال می باشد

الهی ما همه بیچاره ایم وتنها تو چاره ای وما همه هیچکاره ایم وتنها تو کاره ای. الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات


ساعت فلش
وبلاگ-كد تاريخ هجري

دریافت کد اوقات شرعی

لینک دوستان

سیمای آفتاب
یاور زینب
صبیحه
عمارها
مدرسه علمیه حضرت زینب (سلام ا. علیها) یزد
پارس اسکین
مدرسه علمیه الزهرا نصر تهران
نماز
آینه بهشت
مدرسه علمیه فاطمیه دامغان
فخر بطحاء
پشتیبانی وبلاگ مدارس
مدرسه علمیه فاطمیه قروه
شکوفه های بهشتی
طلبه جوان
بی بهانه ها
منتظر عدالت گستر
پلاک 110
مدیریت استانی یزد
مدرسه علمیه حضرت زهرا(سلام ا.. علیها)احمد آباد
مدیریت منطقه پنج (مازندران )
حوزه ونت در فضای مجازی
سفیر صبا
مدرسه علمیه الزهرا(علیهاسلام)یزد
مدرسه علمیه فاطمیه قروه در جزین

پیوندهای مفید

ایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
پاسخگویی به سوالات دینی
موسسه فرهنگی واطلاع رسانی تبیان
پایگاه اطلاع رسانی حکومت جهانی
پایگاه خبری تحلیلی مهدی منتظر
منجی موعود
پشتیبانی وبلاگ مدارس
راسخون
پايگاه اطلاع رساني بلاغ
سايت اينترنتي ويژه طراحان مذهبي
تصاوير مذهبي و اسلامي
درگاه پاسخگویی به مسایل دینی
شيعه نيوز
پایگاه جامع عاشورا
پخش زنده اماکن متبرکه
پایگاه اشعار مذهبی
دوئل
مرکز نشروتنظیم آثار حضرت آیت ا.. بهجت

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس