صبیحه موسسه آموزش عالی -حوزوی امام حسین علیه السلام یزد

وبلاگ علمی -پژوهشی صبیحه

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

معجزه حضرت زهرا -حرام بودن آتش بر فاطمه

28 خرداد 1392 توسط جعفری ندوشن


روزي عايشه بر فاطمه وارد شد، در حالي كه آن حضرت براي حسن و حسين با آرد و شير و روغن در ديگي غذاي حريره درست مي كرد. ديگ بر روي اجاق و آتش مي جوشيد و بالا مي آمد و فاطمه آن را با دست خود هم مي زد.
عايشه با اضطراب و نگراني از نزد او بيرون آمده ، نزد پدرش ابوبكر رفت و گفت : اي پدر! من از فاطمه چيز شگفت آوري ديدم ، و آن اين كه دست به درون ديگي كه بر روي آتش مي جوشيد برده ، آن را به هم مي زد.
گفت : دختركم ! اين را پنهان كن كه كار مهمي است .
اين خبر به گوش پيامبر اكرم () رسيد، بر بالاي منبر رفت و حمد و سپاس الهي را به جاي آورد، سپس فرمود:
همانا مردم ديدن ديگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مي كنند. سوگند به آن كسي كه مرا به پيامبري برگزيد، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداي عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موي رگ و پيوند فاطمه حرام كرده است ، فرزندان و شيعيان او را از آتش دور نمود، برخي از فرزندان فاطمه داراي رتبه مقامي هستند كه آتش و خورشيد و ماه از آنها فرمان برداري كرده در پيش رويش جنيان شمشير زده ، پيامبران به پيمان و عهد خود درباره او وفا مي كنند زمين گنجينه هاي خودش را تسليم او نموده ، آسمان بركاتش را بر او نازل مي كند.
واي ، واي ، به حال كسي كه در فضيلت و برتري فاطمه شك و ترديد به خود راه دهد، و لعنت و نفرين خدا بر كسي كه شوهر او، علي بن ابي طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضي نباشد. همانا فاطمه ، خود داراي جايگاهي است و شيعيانش نيز بهترين جايگاهها را خواهند داشت . همانا فاطمه پيش از من دعا مي كند و شفاعت مي نمايد و شفاعتش مي نمايد و شفاعتش علي رغم ميل كساني كه با او مخالفت مي كنند، پذيرفته مي شود
فاطمه زهرا شادماني دل پيامبر، ص 152.http://www.ghadeer.org

 2 نظر

حکایت ملا زین العابدین سلماسی

11 بهمن 1391 توسط جعفری ندوشن

در کتاب دارالسلام روایت است که :خبر داد مرا عالم صالح تقی ، میرزا محمد باقر سلماسی ، خلف صاحب مقاماتعالیه و مراتب سامیه آخوند ملا زین العابدین سلماسی که جناب میرزا محمد علی قزوینی مردی بود زاهد و عابد و ثقه. و او را میل مفرطی بود به علم جفر و حروف و به جهت تحصیل آن سفرها کرده و به بلاد ها رفته و میان او و والد (ره) صداقتی بود .پس آمد به سامره در آن اوقات که مشغول تعمیر و ساختن عمارت مشهد و قلعه عسکریین (ع) بودیم.

صفحات: 1· 2

 1 نظر

ای کاش ...

04 بهمن 1391 توسط جعفری ندوشن

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِن دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکرُونَ ﴾

زندگان همیشه مرده

و آن­گاه که خود را مالک خود انگاشتند و فراموش کردند مخلوق بودن خود را و این­که صاحب دارند و خالق و آن هنگام که توانگران خود را صاحب حیات و بقای خود دانستند و تهی­دستان نیز خیال کردند که اگر هم چون توانگران به خود اتکا کنند، می­توانند از چنگال بیماری مهلک نجات یابند، همه از شهر جهت فرار از بیماری و مرگ گریختند و آن زمان خداوند فراموش شد. آنان از یاد بردند که مملوک­اند و مخلوق. به ناگاه عذابی بس عظیم­تر، همگان را به خواب ابدی فرو برد؛ خوابی برخاسته از غفلت و فراموشی پروردگار.

… سال­ها از مرگ غافلین گذشت. آن مردمان که هزاران نفر بودند، بدن­هایشان پوسید و توده­ی استخوان­هایشان در خارج از شهر، گوشه­ای جمع شد و تپّه­ ای استخوانی سال­ها نماد عبرتی بود برای آیندگان.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

مثل دوست های خجالتی

28 دی 1391 توسط جعفری ندوشن

من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه ی قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بود. رسول الله از جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ. آن طور که تنشان تن هم را لمس کند. در گوشش گفته بود:«من برادر تو ام»، «اَنَا اَخُوک» گفته بود فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من آن سلطان که خیال می کنی نیستم. «من اصلاً پادشاه نیستم» «لَیسَ بمَلک» من محمدم. پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایه ی صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه ی او و گفته بود: «آسان بگیر، من برادرتم.» مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید: «عجب برادری دارم»

صفحات: 1· 2

 2 نظر

حادثه دلخراش زلزله آذربایجان

29 مرداد 1391 توسط جعفری ندوشن


بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ (155)

الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156)

أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)»

[1]

چند ساعت قبل از آخرین شب قدر، زلزله در خطه ی قهرمان پرور آذربایجان دل های مؤمنان عالم را لرزاند و اندوهی گران را بر آن جان های مالامال از ایمان نهاد و شاید لطفی خفّی از سوی ربّ علّی بود که سرّ آن را جز صاحب سرّ حق عجل الله فرجه الشریف نمی داند که گفته اند «البلاء للولاء»

این مصیبت را به حضور اقدس آن امام منتظر روحی و ارواح العالمین له الفداء ،نایب بزرگوارش دام ظله ،علمای آذربایجان دامت توفیقاتهم ،مردم شهید پرور این سرزمین و خانواده های داغدار آسیب دیده تسلیت عرض می کنم و برای در گذشتگان اجر جزیل، برای بازماندگان صبر جمیل، برای مصدومان شفای عاجل و برای تمامی آن عزیزان ثواب کامل از درگاه الهی خواستارم.

بی شک مردم مؤمن در ایران و جهان و مسئولان دست اندر کار در مدیریت این حادثه اندوهبار، دلسوزانه به وظایف خود آگاه اند و به آن عمل می کنند.

در اینجا از همه ی گروه ها، جمعیت ها و شخصیت هایی که در داخل و خارج از کشور، اظهار هم دردی نموده و آمادگی خود را برای امدادرسانی اظهار کرده اند، سپاسگزاری می نمایم.

نوشته ای از هادوی تهرانی

 

 5 نظر

غيرت‌ جاهلانه‌ و اسب‌ بخت‌ برگشته‌

06 مرداد 1391 توسط جعفری ندوشن


هنگامي‌ كه‌ درباره‌ي‌ زن‌ تعصّب‌هاي‌ خشك‌ و ناپخته‌ي‌ ابومسلمي‌ حاكم‌ گردد، به‌طور طبيعي‌ روزگاري‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ زنان‌ جامعه‌، گرفتار سكس‌ و عرياني‌ و بد حجابي‌ مي‌گردند.
آورده‌اند كه‌ وقتي‌ ابومسلم‌ خراساني‌ همسرش‌ را در شب‌ عروسي‌ به‌ خانه‌ي‌ بخت‌ مي‌برد، او دستور داد كسي‌ در شهر ظاهر نشود تا همسر او در ميان‌ زنان‌ ديگر به‌ خانه‌ رود و مردي‌ او را نبيند. هنگامي‌ كه‌ زن‌ از اسب‌ پياده‌ شد، دستور داد كه‌ زين‌ اسب‌ را بسوزانند و اسب‌ بخت‌ برگشته‌ را از كمر دو نيم‌ كرد تا ديگر كسي‌ بر آن‌ سوار نشود! گويا كسي‌ آن‌جا نبوده‌ يا جرأت‌ و توان‌ اين‌ پرسش‌ را نداشته‌ كه‌ براي‌ آوردن‌ زني‌ از خانه‌اي‌ به‌ خانه‌ي‌ ديگر چه‌ نيازي‌ است‌ كه‌ مردم‌ در شهر ظاهر نشوند؟ آيا آتش‌ زدن‌ زين‌ اسب‌ اسراف‌ و حرام‌ نيست‌ و كشتن‌ اسب‌ بي‌چاره‌ رواست‌؟ چگونه‌ است‌ كه‌ ديدن‌ زن‌ ديگران‌ براي‌ ابومسلم‌ ايرادي‌ ندارد، ولي‌ ديدن‌ زن‌ او توسّط‌ مردم‌ ايرادي‌ بزرگ‌ است‌! آيا اين‌ كارها حكايت‌ از تعصّب‌ و غيرت‌هاي‌ جاهلانه‌ نمي‌كند و مي‌تواند اساس‌ عقلي‌ و ديني‌ داشته‌ باشد؟ آري‌! اين‌ افراط‌ و تفريط‌ها نتيجه‌اي‌ جز وضعيت‌ كنوني‌ را در پي‌ نخواهد داشت‌. چه‌ خوب‌ بود ابومسلم‌ها سر از قبر بيرون‌ مي‌آوردند و وضعيت‌ ناهنجار جامعه‌ي‌ جهاني‌ امروز را براي‌ يك‌ بارهم‌ كه‌ شده‌ مشاهده‌ مي‌كردند.
در دين‌ مبين‌ اسلام‌ آمده‌ است‌: همين‌ كه‌ جاي‌ نشستن‌ زن‌ سرد شد، نشستن‌ مرد در آن‌ مكان‌ مانع‌ و كراهتي‌ ندارد. آنان‌ كه‌ براي‌ زن‌ هيچ‌ گونه‌ حريم‌ عفافي‌ قائل‌ نيستند و آنان‌ كه‌ مي‌گويند: اگر خداي‌ ناكرده‌ چشم‌ مرد نامحرمي‌ به‌ لباس‌ زني‌ افتاد، ديگر آن‌ زن‌ عفّت‌ ندارد و او را بايد طلاق‌ داد و آن‌ لباس‌ را بايد سوزاند، هر دو دسته‌، در شناخت‌ غيرت‌ و موارد اِعمال‌ آن‌ دچار افراط‌ و تفريط‌ شده‌اند و نظر هيچ‌ كدام‌ اساس‌ عقلي‌ و ديني‌ درستي‌ ندارد.


 نظر دهید »

آن مرد آسان بود

08 تیر 1391 توسط جعفری ندوشن

(اهل سلوک ومراقبه حتما بخوانند)

در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نتب کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود.
تلویزیون پشت هم از همین برنامه ها و توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا دستور نکنید و بکنید توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و خوب بودن آن روزها خیلی سخت شده بود. مدام داشتیم خودمان را مجبور می کردیم که مثل حضرت رفتار کنیم. نمی شد. نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم.‏
چند سالی طول کشید تا فهمیدیم گره کار توی همین مجبور کردن است. ماجرا زورکی نیست. فهمیدیم آدم ظریف است و یک شبه نمی شود به اش شکل داد. مثل کار سفالگری می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری از زیر دستت هیولای گلی می آید بیرون. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ. ‏

ادامه »

 3 نظر

دختری که به خاطر توهین نکردن به امام(ره) شکنجه شد

06 تیر 1391 توسط جعفری ندوشن


در تاریخ اسلام سمیه ها کم نبودند اما شنیدن وصف سمیه کردستان در سهای خاص خود را دارد.

ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیر ماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می کرد.

ناهید کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می­داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می­برد که به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم وگریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه می­کنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر می­شوم».

با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرارگرفت.

روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که مأموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می گوید؛ «آن شب ناهید از درد نمی توانست درست روی پایش بایستد. بر اثر ضربات ناشی از باتوم، پشتش کبود رنگ شده بود».

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضد انقلاب در مناطق کردستان، همکاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغازکرد. شروع این همکاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.

ناهید علاوه بر همکاری با بسیج وسپاه بیشتر وقتش را به خواندن کتاب های مذهبی و قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند.

اوایل زمستان سال 1360 به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس و جو پیدایش نمی کند. خبری از ناهید نبود! انگار که اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت. تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که: چهار نفر، ناهید را دوره کرده، به زور سوار مینی بوس کردند و بردند!

بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند که: اگر باز هم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچه هایتان را هم می­کشیم

چند وقتی از ربوده شدن ناهید گذشته بود که خبر گرداندن دختری در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» همه جا پخش شد. یک روستایی گفته بود: آنها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند . گفته بودند آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!.

او ناهید بود که با شهامت و ایستادگی قابل تحسین از مقتدای انقلابی خود حمایت کرده و زیر بار حرف زور آنها نرفته بود. مردم روستا در آن شرایط سخت که جرأت حرف زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر اعتراض کرده بودند. اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بودکه ناهید، دختر جوان و انقلابی را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.

از روز ربوده شدن او یازده ماه می گذشت که پیکر بی جان و مجروح و کبود او را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. روایت دیگر حاکیست که اشرار برای وادار کردن ناهید به توهین نسبت به حضرت امام(ره) اورا زنده بگور کرده بودند.

وقتی جنازه را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می کرد و چندین بار از هوش رفت. پیکر آغشته به خون ناهید اگر چه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از ددمنشی ضد انقلاب بود. زنان سنندجی با دیدن آثار شکنجه بر بدن ناهید و سر شکسته و تراشیده اش، به ماهیت اصلی ضد انقلاب، بیش از بیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان پرداختند.

ادامه »

 1 نظر

یادی از شیخ حر عاملی در روز ولادت این عالم

10 خرداد 1391 توسط جعفری ندوشن

شیخ حر عاملی و عنایتی از امام زمان علیه السلام

از علمای بزرگ و صاحب نام شیعه مرحوم شیخ حر عاملی قدس سره ( 1033 – 1104 قمری ) صاحب کتابهای ارزشمندی چون وسائل الشیعه و اثباة الهداة می باشند .
آن بزرگوار در کتاب « اثباة الهداة » یکی از خاطرات دوران کودکی خود را در ردیف معجزاتی آورده که به چشم خود دیده است . وی می نویسند :
در کودکی – حدود ده سالگی – به مرض بسیار سختی دچار شدم که بستگانم گرد من جمع شدند و در حال گریه زاری مهیای عزا شدند و یقین داشتند که من همان شب از دنیا خواهم رفت . در همان حال بین خواب و بیداری ، پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امامان دوازدهگانه علیهم السلام را دیدم .
به آنها عرض سلام نمودم و با یک یک آنها مصافحه کردم ، بخصوص با امام جعفر صادق علیه السلام گفتگو نمودم که مضمون آن الان در خاطرم نیست ، جز اینکه می دانم در حق من دعا کردند . چون به امام زمان علیه السلام سلام گردد و با ایشان مصافحه نمودم ، گریستم و عرض کردم : مولای من ؛ می ترسم در این مرض بمیرم در صورتی که هنوز بهره خویش را از علم و عمل نگرفته ام .
امام زمان علیه السلام فرمود : نترس که در این بیماری نمی میری بلکه خداوند تو را شفا می دهد و عمر درازی خواهی کرد . سپس کاسه ای که در دست داشت به من داد . من نیز نوشیدم و در همان لحظه خوب شدم و بیماری ام به کلی برطرف شد و نشستم . بستگانم از این حال شگفت زده شدند و من هم تا چند روز قضیه را برای آنها نقل نکردم . 1

گر نقاب از چهره بر گیرد زمانی یار ما
از لقای او شفا یابد دل بیمار مـــــــــا
می شود آرام قلب خسته از درد فراق
افتد از بر عارض مهوار او دیدار مــا
ذکر او آرامش جان باولایش خوش دلیم
مهر دلجویش دو عالم رونق بازار مــا
انتظار دیدنش چون شد عبادت زین سبب
روز و شب باشد بسویش دیده بیدار ما

« انصاری اصفهانی »

پی نوشت

1 . اثباة الهداة ، ج7 ، ص 378 .

منبع

 6 نظر

خدایا کمکم کن

04 خرداد 1391 توسط جعفری ندوشن

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند . کوهنورد همانطور که داشت بالا می رفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیش را به یاد می آورد. داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی می توانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست

منبع

 نظر دهید »

داستان پيرمردی مهربان

27 اردیبهشت 1391 توسط جعفری ندوشن


پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود

دختری نوجوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت

وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت

می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو

گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد

كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد

 5 نظر

اولین نگاه

16 فروردین 1391 توسط جعفری ندوشن

وقتی شاگردان آیت الله سید علی قاضی از او می پرسند آیا شما خدمت حضرت ولی عصر (عج) شرفیاب شده اید وی در پاسخ می گوید:

« کور است چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیافتد »


 نظر دهید »

داستان راهب وبیرون آوردن آب از چاه

09 فروردین 1391 توسط جعفری ندوشن

در وصف امام علی (علیه السلام) خیلی خوانده وشنیده ایداین داستان هم درباره کرامات این امام بزرگوار هست که بیانگر علم آن حضرت به غیب ونیروی فوق العاده ایشان است

چون امير المؤمنين عليه السّلام بجانب صفين حركت كرد ياران و همراهان آن حضرت گرفتار تشنگى سختى شدند و هر چه آب همراه داشتند تمام شد پس بدنبال آب بسمت چپ و راست بيابان رفتند و اثرى از آن نديدند، پس امير المؤمنين عليه السّلام آنان را از راه و جاده بيكسو برد و كمى راه رفتند پس ديرى در ميان بيابان پديدار شد، على عليه السّلام آنان را بجانب آن دير برد تا بپاى آن رسيد، پس دستور داد كسى آن ديرنشين را آواز دهد كه سر از دير بيرون آورد پس او را آواز دادند و سر بيرون كرد، امير المؤمنين عليه السّلام باو فرمود: آيا نزديك جايگاه تو آبى هست كه اين گروه سيراب شوند؟ گفت: چه دور است، ميان من و ميان آب بيش از دو فرسنگ فاصله است، در اين نزديكى هيچ آب پيدا نمى‏شود، و من خودم در اينجا ماهى يك بار برايم آب مى‏آورند، و اگر در آن صرفه‏ جوئى نكنم از تشنگى هلاك خواهم شد، پس امير المؤمنين عليه السّلام بلشگريان فرمود:

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

وبلاگ علمی -پژوهشی صبیحه

این وبلاگ با هدف ارتقآء روش تحقیق طلاب با اهداف زیر فعال می باشد

الهی ما همه بیچاره ایم وتنها تو چاره ای وما همه هیچکاره ایم وتنها تو کاره ای. الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات


ساعت فلش
وبلاگ-كد تاريخ هجري

دریافت کد اوقات شرعی

لینک دوستان

سیمای آفتاب
یاور زینب
صبیحه
عمارها
مدرسه علمیه حضرت زینب (سلام ا. علیها) یزد
پارس اسکین
مدرسه علمیه الزهرا نصر تهران
نماز
آینه بهشت
مدرسه علمیه فاطمیه دامغان
فخر بطحاء
پشتیبانی وبلاگ مدارس
مدرسه علمیه فاطمیه قروه
شکوفه های بهشتی
طلبه جوان
بی بهانه ها
منتظر عدالت گستر
پلاک 110
مدیریت استانی یزد
مدرسه علمیه حضرت زهرا(سلام ا.. علیها)احمد آباد
مدیریت منطقه پنج (مازندران )
حوزه ونت در فضای مجازی
سفیر صبا
مدرسه علمیه الزهرا(علیهاسلام)یزد
مدرسه علمیه فاطمیه قروه در جزین

پیوندهای مفید

ایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
پاسخگویی به سوالات دینی
موسسه فرهنگی واطلاع رسانی تبیان
پایگاه اطلاع رسانی حکومت جهانی
پایگاه خبری تحلیلی مهدی منتظر
منجی موعود
پشتیبانی وبلاگ مدارس
راسخون
پايگاه اطلاع رساني بلاغ
سايت اينترنتي ويژه طراحان مذهبي
تصاوير مذهبي و اسلامي
درگاه پاسخگویی به مسایل دینی
شيعه نيوز
پایگاه جامع عاشورا
پخش زنده اماکن متبرکه
پایگاه اشعار مذهبی
دوئل
مرکز نشروتنظیم آثار حضرت آیت ا.. بهجت

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس