مادر!!!
کلمه ای پرجاذبه، با خاصیتی سحرآمیز؛ به درخشندگی خورشید رخشان، به بخشندگی باران؛ به زیبایی ماه و به عظمت کوه؛ به عمق دریاها و به سرسبزی و بارآوری باغ ها و گلستان ها؛ به رازناکی جنگل ها و به لطافت شبنم ها.
نخستین و آخرین عشق انسان، چهره ای دلپذیر، صبحی روشنی بخش، خورشیدی که جان می بخشد و پدیده ای بسیار دل نواز در جهان خلقت.
مادرم! آن هنگام که نگاه پرمهر و نفوذت را نثار نگاه های تشنه محبت من می کنی و همانند سلطانی مقتدر، قلب آشفته و پر تلاطمم را آرامش می بخشی و کشتی طوفان زده ام را به ساحل امنیت می رسانی، آن گاه است که می خواهم جانم را نثار قدومت کنم. آن گاه که با قامتی خدنگ هر صبحدم بی خستگی و بدون بی حوصلگی دست نوازشگرت را که پر از مهر و صفاست، از سر شوق و علاقه بر سرم می کشی و برای دیدار با معبود بیدارم می سازی، به بزرگی و صفای تو بیشتر پی می برم.
آنگاه که به سویم می آیی و مأمنی برای خستگی های روح و جانم می شوی و دردهای زندگی ام را تسکین می بخشی، شرمنده بدی هایی می شوم که در حقت کرده ام.
چه شب ها که در کنار بستر بیماری ام تا صبح اشک ریختی و چون شمع سوختی چه زخم ها که به سبب ناسپاسی و غرور من، میهمان دلِ شکسته تو شد.
به راستی! تو زیباترین تابلوی خداوند هستی. تو تنها موجودی هستی که دوست داری بشنوی که فرزندت از خودت زیباتر، برتر و داناتر است و با شنیدن این کلمات و جملات، شکوفاتر می شوی. به راستی! دوستی مهربان تر و رفیقی دلسوزتر از تو وجود ندارد. بر پیشانی بلند تو که صحیفه ای از تمامی خوبی هاست، بوسه می زنم و در مقابل وجود باعظمتت، زانوی ادب بر زمین می زنم و برایت دعا می کنم.
برایم دعا کن مادر!