مردن
17 اردیبهشت 1391 توسط جعفری ندوشن
به نظرش لبه پرتگاه بود، دستانش را به جایی گرفته ، آویزان بین هوا وزمین تکان می خورد
سرش را به سمت پایین گرفت اما چیزی نمی دید اصلا چشمی نداشت که جایی را ببیند
هر چه صدا می زد کسی صدایش را نمی شنید،
دستانش خسته وخسته تر می شد آخرین آرزویش را در ذهنش تصور کرد، دستان
بی رمقش انگار با پایی لگد شد،
لبه پرتگاه را رها کرد و بعد از چند ثانیه محکم روی زمین افتاد …
فکر میکرد مرده اما نمرده بود با حیرت از جا بلند شد ، گرد وخاکش را تکاند،
ما بقی مورچه ها آرام ودانه به دهان، از کنارش می گذشتند…