مصاحبه با شیطان
24 فروردین 1391 توسط جعفری ندوشن
جایی دعوت بودم به حساب دوستی مرا برد وخانه وزندگی اش را نشانم داد
خانه گرمی داشت گرمی که رو به داغی می رفت برایم عجیب بود
لباسهایش را ریخته بود گوشه اتاق، اتاق پر بود از لباس
(خندیدم )
_ چقدر لباس داری !
( خندید)
_ کارم همین است !
_ لباس میفروشی؟
_ نه !
_ پس چه ؟!
_ می پوشم !